خوگان(تراژدی مردی در سایه خوک ها)
خوگان؛ تراژدی مردی در سایه خوکها
در سرزمینی دور، جایی که افسانهها با باد میرقصیدند و سایهها حقیقتی تلخ را پنهان میکردند، دهکدهای بود به نام خوگان. خوگان به دلیل انبوه خوکهای وحشی و قدرتمندش مشهور بود. این خوکها نه تنها در جنگلهای تاریک اطراف پرسه میزدند، بلکه گاهی به روستا نزدیک میشدند و شبانه محصولات کشاورزان را از بین میبردند.
در میان این کشاورزان، مردی زندگی میکرد به نام یوشع. یوشع، مردی مهربان و دلپاک، تمام روز خود را صرف کار بر روی زمینهایش میکرد و شبها به خوکهای گرسنه غذا میداد. او اعتقاد داشت که اگر خوکها سیر باشند، به محصولات دهکده کاری نخواهند داشت.
زن او، مریم، و دو فرزند کوچکشان، تنها دلخوشی یوشع بودند. مریم همیشه با نگرانی به رفتار او نگاه میکرد و میگفت:
«یوشع، این حیوانات خطرناکاند. چرا به آنها غذا میدهی؟»
اما یوشع لبخند میزد و میگفت:
«اگر به آنها رحم نکنیم، ما را نابود خواهند کرد. مهربانی، راه نجات است.»
اما شبهای دهکده خوگان، چیزی فراتر از مهربانی یوشع میطلبید. در سکوت شب، زمانی که همه در خواب بودند، خوکهای وحشی به زمینهای یوشع حمله میکردند. گویی که غذا دادن او فقط اشتهایشان را بیشتر کرده بود. آنها محصولات باغش را ویران میکردند، درختان را میشکستند و حتی به خانه او نزدیک میشدند.
با گذشت زمان، زمینهای یوشع از بین رفتند. او دیگر توان تأمین غذا برای خانوادهاش را نداشت. مریم بیمار شد و فرزندانشان به خاطر گرسنگی ضعیف و نحیف شدند. یوشع در میان خرابههای مزرعهاش مینشست و به آسمان نگاه میکرد، گویی از خدا میپرسید:
«چرا؟ چرا مهربانیام مرا به اینجا رساند؟»
در یکی از شبهای سرد، یوشع تصمیم گرفت تا به جنگ خوکان برود. او مشعلی در دست گرفت و به سمت جنگل تاریک راه افتاد. اما آنچه یافت، نه فقط خوکهای وحشی، بلکه سایههایی بود که از میان درختان بیرون آمدند. این سایهها، ارواح خوکانی بودند؛ موجوداتی افسانهای که نفرین دهکده خوگان را رقم زده بودند. آنها با صدایی زمزمهوار به یوشع گفتند:
«ما اینجا هستیم، چون قلبت پاک بود. اما بدان، در سرزمینی که وحشیان حکم میرانند، مهربانی نابودکننده است.»
آن شب، یوشع دیگر به خانه بازنگشت. مردم دهکده صبح که بیدار شدند، خوکها را دیدند که در میان خرابههای مزرعه یوشع پرسه میزنند. اما اثری از یوشع، مریم یا فرزندانشان نبود.
از آن روز، دهکده خوگان به محلی نفرینشده تبدیل شد. هیچکس جرأت نزدیک شدن به آن را نداشت، و داستان یوشع و تراژدی مهربانیاش نسل به نسل نقل شد.
#بهنام محترمی#هرگونه کپی برداری ممنوع است