ساقی، بیا و می بده که دل، گرفتارِ عشق است

در ساغرِ توبی، جانم، جانِ من به تن بی‌باز است

می نوشیم و در دلِ شب، با یادِ معشوق می‌رویم

هر قطره‌ی شراب، گویی به جانِ ما شفا ساز است

دریا دلِ من با عشق، در این ساغر شناور است

در پناهِ می، دلِ خاموش به امیدِ بقا باز است

گذر از سراب‌ها و خواب‌ها، تنها به لطفِ ساقی

که در دستانش، رازِ بقاء و لحظه‌ باختی است

گلابِ لبانِ معشوق، همان میِ باقی است

و ما در جوارِ او، از مرگِ این دنیا آزاد یم

#بهنام_محترمی#