دفتر شعر:حضور بی نام
دفتر شعر: حضورِ بینام
در این دفتر، نه اسمی در کار است، نه نشانی.
سفر ما سفریست به سوی حقیقتی که در هیچ قالبی نمیگنجد؛
حضورِ او، آنچنان لطیف و پنهان است که اگر بهدنبال اسم بگردی، جا میمانی.
اما اگر دل را بگشایی، ناگهان همهجا، همهچیز، اوست.
ساختار دفتر:موضوع۱جستجوی نام آغاز طلب، در پی نام و نشان۲حیرانیِ اسمهاگمشدن در نامها و القاب۳نادیدنیِ آشکاراحساس حضوری که دیده نمیشود۴از نام تا بینام بریدن از الفاظ و تعریفها۵شهودِ حضوردریافت بیواسطهی وجود۶همهجا اوست مشاهدهی او در ذرهذرهی جهان۷من کیستم؟ناپدید شدن من در حضورِ بینام۸سکوتِ وصال بودنِ ناب، بدون گفتوگو، بدون من
بخش ۱: جستجوی نام
ز نام آغاز کردم، ز وصف و از لقب،
نهادمش هزار نام، هر یک چو قند و شب.
گفتم: «کجاست او؟» در کتاب و در کلام،
به هر زبان نوشتمش، در دل با احترام.
ولی دلِ من آرام نگرفت ز نام و حرف،
که حس نکرد حضورش، در آن حساب و ظرف.
بخش ۲: حیرانیِ اسمها
چو بیشتر نوشتم، دلم تهیتر آمد،
ز الف و لامِ هر اسم، خاکستر آمد.
چه میجویم در واژه؟ چه میطلبم در صدا؟
او کجا در قابِ حرف، بنماید خود وفا؟
اسمها چو موج بودند، ولی او دریا بود،
حیران شدم که دل، بیلفظ هم شیدا بود.
بخش ۳: نادیدنیِ آشکار
ندیده بودمش هرگز، ولی همیشه با من،
نه در نگاه، نه واژه، ولی نشسته در تن.
کجا نبود حضورت؟ بگو کجا نرساندی؟
تو در سکوتِ گل بودی، در نورِ ماه، خواندی.
تو آنچنان پنهانی، که پیدات از همه پیداتر،
تو نیستی در پرده، ولی هستی پنهانتر.
بخش ۴: از نام تا بینام
رها شدم ز اسمات، ز شکل و از نشانات،
که آنچه نام گرفت، نشد نشان از جانات.
چو نام بردم از تو، تو دورتر شدی باز،
چو نام را شکستم، شدی همه آواز.
تو بینشانترینی، ولی ز ما نمایی،
نه در خطابِ لبها، که در سکوتِ نایی.
بخش ۵: شهودِ حضور
دگر نگفتمت "ای رب"، نگفتم "ای خدایم"،
که حس کردم تو را، بی لفظ، در فضایم.
زبان درون گشودم، نه با صدا، بل اشک،
دلام تو را شنید، بی قید، بی تشک.
نه گفتوگو، نه دعا، فقط یکی حضور،
تو با منی همیشه، بی نشانی و مرور.
بخش ۶: همهجا اوست
تو بودی و من نمیدیدم، در سنگ، در درخت،
در چشم کودکانه، در لبخندِ خوشبخت.
تو در سکوتِ شب بودی، در نورِ صبحگاه،
تو در دلِ شکست و در بوسهی گناه.
نه جای خاص گرفتی، نه شکل خاص داشتی،
تو بودی ازل تا اکنون، ولی نه با دستی.
بخش ۷: من کیستم؟
چو تو همه شدی ای یار، دگر چه من بماند؟
وجود من چو سایه، در آفتاب نماند.
من آن شدم که دیگر، نه نام دارد و نه هست،
درونِ تو گمام من، بدون نام و دست.
نپرس ازم که کیام؟ چو پاسخام تویی،
من آنم اکنون ای دوست، که یکسر از تویی.
بخش ۸: سکوتِ وصال
اکنون نگویم هیچ، نه با دعا، نه نام،
در خلوتام تویی، بیخط، بیسطر، بیکلام.
تو هستی و منم نیست، همین است وصل ناب،
که من نمانم و تو، شوی پر از شتاب.
زبانم این سکوت است، نشانم این فنا،
حضورِ بینشانات، مرا گرفت، مرا...
پایان دفتر شعر: حضورِ بینام
#بهنام محترمی#دفترشعر: حضور بی نام در۸ بخش#