غزل قفل خون
غزلِ قفل خون
در این دیار که لب بستهاست آوای نیا
نفس برید دل نسلِ وفادار خدا
نه باد، نغمهی سبز شجر را رسانده است
نه باغ مانده، نه گل، در دل شبهای جفا
هزار داغ نهان، بر دل آیینه نشست
ولی شکسته نشد آینه، در عین بلا
قفل ژنیست که بر خون حقیقت زدهاند
تا که خاموش شود وارث خونِ شهدا
چه خوابدیده شب تاریخِ بیرحم و سیاه؟
که ریشه میزند این خاک، ولی بیثمر است
به نام عشق علی، نسلِ علی در خطر است
کجاست روشن شب؟ کجاست صبح از کجا؟
نه خاک مانده، نه خون، نه خبر از تپش است
مگر که زاده شود مردی از آن سامرا
+ نوشته شده در پنجشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۴ ساعت 13:23 توسط بهنام محترمی
|