سرزمین مسعودها وشعر مستضعفین کارگری در ایران
سرزمین مسعودها
روزی روزگاری، در سرزمینی پر از غبار و نفت و استخوان، نامی ریشه دواند: مسعود.
نامی که قرار بود نشانهی سعادت باشد؛ نشانهی خوشبختی، پیروزی، لبخند.
آن روزها شاهان با کراوات، پشت درهای بسته تصمیم میگرفتند که اسامی، روح مردم را شکل دهند. گفتند:
«نامها مهماند. وقتی به پسرت میگویی مسعود، یعنی تو از خدا خوشبختی خواستی؛ و ما، دولت اعلیحضرت، آن را به تو دادهایم.»
و چنین شد که در هر کوچه و خیابان، مسعودی بود؛ یکی مأمور، یکی وزیر، یکی ژنرال، یکی هم پشت میز نفت.
سالها گذشت و حالا، در منطقه غرب آسیا، هرجا که سری به دولتها بزنی، مسعودی نشسته.
یکی مشاور بانک جهانیست،
یکی شریک صندوق بینالمللی،
یکی از دوستان ناتوست،
و یکی هم چای میریزد برای سفیر بریتانیا.
مردم اما هنوز خوشبخت نیستند.
نانشان تلخ، دارو کم، صدای خنده از خانهها رفته.
تنها چیزی که مانده، فهرست بلند مسعودهاست که روز به روز در دولتها رشد میکنند.
و کسی نمیپرسد:
این همه مسعود،
پس خوشبختیِ ما کجاست؟
#در خصوص حذف بعضی از داروهای بیماران کارگر تامین اجتماعی در بیمارستانهای وزارت بهداشت مانند آکاربوز وغیره پس از روی کار آمدن مسعود#
به دولتی که خون مستضعف را آرام میچکد،
با دزدی در دارو، در خدمت، نان را میگیرد.
قانون را به بازی گرفته، حق را پایمال میکند،
رودان و مارون، فریادِ ما را بلند میکشند.
میخواهد نظام لیبرال را بر کشور بپوشاند،
تا جان مردم، همچو برگ در باد بلرزد و بیافتد.
با ظلم و بیکفایتی، هر روز دیوارها فرو میریزد،
اما صدای عدالت، از دلها هرگز نمیمیرد.
کارگر، بیمار، محروم، همه در صف نان و دارو،
دولت نشسته به خواب، چشم بسته بر این رنجها.
این ما هستیم که باید فریادمان را بلند کنیم،
تا دولت ستم به پایان برسد، تا باز گردد صلح و صفا.
#بهنام محترمی#