در اختیار تو هستم در جبر تو غرقم
در اختیار تو هستم، در جبرِ تو غرقم
نه از خودم خبر دارم، نه از این جهان، سرگمم.
اختیارِ دل من در دستانِ توست ای معشوق
در جبرِ نگاهت من، چون رود به دریا شدم.
هرلحظه میسوزم، به شوقِ دیدار تو
ولی در جبرِ این آتش، خاموشیام گم میشود.
در خانهای که به قلبم بنا کردی، تنها و بیصدا
اختیارم گم شد، جبرِ تو من را در خود پیچید.
مینوشم به یاد تو، در اندوه و شعلهها
هر روز در جبرِ این دنیای خاموش، افتادهام در انتظار.
تو مرا از جبرِ این خاک پر کشیدی،
اختیارم را در دستانِ تو رها کردهام و شاد شدم.
#بهنام_محترمی#
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم مهر ۱۴۰۴ ساعت 7:33 توسط بهنام محترمی
|