سایهٔ ملارد

صدای انفجار ناگهانی در روستای بیدگنه، شهرستان ملارد، لرزه بر تن اطراف انداخت . آسمان روشن شد و گرد و غبار روی زمین نشست، اما هیچ کس دقیقاً نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. در همان لحظات ، در یک دفتر تاریک در تل‌آویو، ایهود باراک، نخست‌وزیر وقت اسرائیل، آرام نشست و روی نقشهٔ تهران و حومهٔ آن دست کشید. این انفجار ، به گفته او، یک عملیات اطلاعاتی موفق موساد بود؛ ضربه‌ای حساب‌شده به زنجیرهٔ تامین و انبارهای حساس ایران.

در همان زمان، خبرنگاران جوانی که در جریان بهار عربی سعی داشتند حقیقت را روایت کنند، یکی پس از دیگری با فشار و تهدید مواجه شدند . پروند ه‌هایشان به دست کسانی افتاد که نامشان هیچ‌گاه علنی نشد ؛ مامورانی که زیر سایهٔ موساد و با مدارک ساختگی تلاش کردند هر صدای مخالف را خاموش کنند . برخی از آن روزنامه‌نگاران و وبلاگ نویسان ناپدید شدند، برخی دیگر مجبور به سکوت شدند و تعداد کمی موفق شدند از چنگال تهدیدها جان سالم به در ببرند.

اما در بیدگنه ، میان دود و خرابه‌ها، راز انفجار همچنان پنهان مانده بود. هرگز مشخص نشد که چه کسی واقعاً پشت آن انفجار بود، اما شایعه‌ها و گزارش‌های نگران‌کننده، شهر و رسانه‌ها را در هراس فرو برد. این حادثه به نمادی بدل شد؛ نمادی از قدرت پنهان اطلاعاتی، سایهٔ سیاست و خطراتی که خبرنگاران حقیقت‌جو را تهدید می‌کند.

و شاید، همان‌طور که باراک و عواملش انتظار داشتند، واقعیت پشت پرده هرگز به شکل آشکار دیده نشد. تنها چیزی که باقی ماند، صدای انفجار و سایه‌ای بود که بر زندگی انسان‌ها افتاد؛ سایه‌ای که هنوز هم در کوچه‌های ملارد و دفاتر محرمانهٔ جهان ، حس می‌شود.

#محمد آل خفته#