در روستایی در کردستان، همه اهالیزن و مرد، با دل شاد، با نغمهی حالیدف به دست، مست و مستانه، در دل شبمیزنند نغمهی جان، الله مدد، بیتاب و تب
زنان با چادر گلدار، برق نگاهمردان، چشمانشان پر از نورِ پگاهمیکوبند دف، تا دل خاک بلرزدتا صدایشان، در کوه و دشت بپیچد
الله مدد، میگویند، با جان و دلزیر آسمان پر ستاره، با طنینِ مُقِلدف زنان، الله مدد، محمد خاتمدلها روشن، مثل نور، مثل یک عالم
صدای دف، انگار از دل تاریخ استاز ژرفای ایمان، از جادهی عشق استدر روستایی که ساده اما پر شکوه استهمه در یک صدا، با هم، بیگناه است
#شعر الله مدد#بهنام محترمی#