( تپش نخست)

ای دل، که خسته‌ای از سفر در بی‌راه،
شنیدی ندایی که می‌زند به درگاه؟

جرقه‌ای ز عمق جان، بیدار کن خواب،
که بازگشت آغاز شود از این بی‌تاب.

راهی روشن درون توست نه بیرون،
بسوز و بگذار بماند آن سایه‌ی دیون.

( خاکریزِ غفلت)

در میان غبار و گردِ دنیا مانده‌ای،
دل را ز قید غفلت به جان فراموش سپرده‌ای.

می‌خواهی بازگردی اما زنجیر سنگین است،
پشت خاکریز نفسانی، راه پر از خونین است.

این دنیا و هوس‌ها همه بازی و فریب،
از بند این قلعه بیرون آی و بگیر چهره‌ی کبیر.

(شکست حصار)

زنگار تردید را فرو کن به آتش یقین،
شکست حصارِ خود را بس کن با اراده‌ی دین.

بیاموز رهایی ز قفس وهم و خودبینی،
باز کن در به سوی حق، تو ببر گامِ اولینی.

شکسته باشی ز بند خود، آزاد گردی،
دل‌ات پاک گردد و نوری به جهان افزودی.

( نغمه‌ی درون)

در سکوت بنشین، گوش کن به نغمه‌ی درون،
که سرود حق می‌زند با لطافت و با جنون.

بی‌زبان و بی‌صدا، آن پیامبر جاودان،
تو را می‌خواند سوی دریای بی‌کران.

این نغمه همان جان است، دعوتی بی‌انتها،
که بگوید ای مسافر، پایان و آغاز است جدا.

( وصل)

در وصل است آرامش، در وصال است جان،
بازگشت است آغازِ روزهای بی‌پایان.

دل و جان و جهان همه یکی می‌شوند،
چون حلقه‌ای به هم، ناپیدا و آشکار می‌شوند.

بازگشتی که پایان نیست، بلکه راه بی‌نهایت،
ای دل، در این راه همیشه باش شاد و مهیّایت.

پایان دفتر شعر بازگشت

#بهنام محترمی# دفتر شعر بازگشت در پنچ بخش#