شعر مست

هوس کردم که با تو، دل در دل شوم
چنان مست شوم که از خود بیخبر شوم
به لبهای تو بوسه زنم، بیقرار
که در هر بوسه، جانم شود در انتظار
چشمانت مرا از خود میبرد دور
که در آن، دل و جانم شود سرشار و پرزور
در آغوشِ تو شاد و بیپناه شوم
که با هر نگاهت، از زمین جدا شوم
دست در دست تو، این دل آرام گیرد
که در هر لحظه، به یادِ تو بهار چرخد
به هر لحظه از تو، دلم شادتر شود
که در دستان تو، جانم از سر مستی رود
هوس کردهام که با تو گم شوم
که در هر نگاهت، از همه چیز دور شوم
به بوسهات، دلم پر از شوق میشود
که در هر لحظه، از عشق پر از نیکو شوم
تمام دلِ من با تو آرام گیرد
که در آغوشِ تو، هیچ غمی باقی نماند
هوس کردم که در لحظهی بودن
چنان غرق شوم که از خود بیخبر گردم
که در عشقِ تو، تمام عالم گم شود
که در آغوشِ تو، زمین و زمان فراموش شود
#بهنام_محترمی#
+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم آذر ۱۳۸۹ ساعت 20:16 توسط بهنام محترمی
|