دفتر شعر:خاموش ترین دعا
با دلآگاهی و جانسپاری،
دفتر تازهای آغاز میکنیم…
دفتر نیایش،
اما نه با زبان،
بلکه با خاموشیِ نابِ دل؛ جایی که هر کلمه زیادیست و هر سکوت، تمام حرف است.
دفتر شعر: خاموشترین دعا
در این دفتر، نه بانگی هست و نه واژهای بلند،
نه نوای مؤذّن، نه گریهی بیتاب،
فقط خاموشیای پر از التماس، یقین، و تسلیم.
دعا، بدون دعا.
آواز، بدون صدا.
محبت، بدون خواهش.
وصال، بیواسطه.
ساختار دفتر:
بیدعانیایش آغاز میشود، بیزبان۲دلِ بیواژه دل حرف میزند، نه لب۳آتشِ بیدود سوزی در جان بیهیاهو۴وقتی کلام میمیردلحظهای که دعا از واژه میگذرد۵سکوتِ مطلق رسیدن به خلأِ مقدّس۶حضورِ بیخطاب معشوق بیاسم و بیصدا میآید۷دعا شدن عاشق خود دعا میشود۸پایانِ نیایش وصال، بیهیچ کلمه، بیهیچ صدا
بخش ۱: آغاز بیدعا
نداشتم سخنی، ولی تو را میجستم،
بدون خواهش و لفظ، خموش و آهستهم.
نه اشک بود و نه لب، نه واژه در دهان،
فقط نگاهی خاموش، سوی آسمان.
دل از هیاهو برید، ز حرفها گذشت،
خموش مانده ولی، به درگهات نشست.
بخش ۲: دلِ بیواژه
چه حاجت است به حرف، چو دل زبان شود؟
چه حاجت است صدا، چو جان اذان شود؟
دلِ من آینه شد، بی هیچ صوت و رنگ،
تو را صدا زد از خود، بدون وهم و ننگ.
دعا نکردم از لب، ولی تو را شنید،
دلام چو شعله لرزید، و تو در آن رسید.
بخش ۳: آتشِ بیدود
نه بانگی از جگر خاست، نه آه سوختنی،
ولی میان سکوتم، هزار شوقِ تنی.
درونِ سینه آتش، ولی نه دود داشت،
زبانهای که بیشکل، ولی وجود داشت.
زبان چو بسته شد، آتشفشان گشودم،
خموش و بیکلام، سوزِ دل نمودم.
بخش ۴: وقتی کلام میمیرد
رسید لحظهای که زبان ز کار ماند،
قلم شکست و دل به سکوت رسم خواند.
نماند هیچ دعایی، نماند خواهشی،
فقط نفسنفسام، شد آیهی عشقی.
تو را نگفتم ای دوست، فقط تو را شدم،
میان آن خموشی، تمامات آمدم.
بخش ۵: سکوتِ مطلق
سکوتم آنچنان شد، که وقت هم نماند،
زمان چو قطره افتاد، مکان ز جا تکان.
نه من شدم، نه واژه، نه سطر و نه دعا،
فقط تو بودی آنجا، خدای بیصدا.
در آن سکوتِ مطلق، جهان پُر از تو بود،
دعا نبود، ولی تو، همیشه روبهرو بود.
بخش ۶: حضورِ بیخطاب
تو آمدی، ولی نه به نام و نه ندا،
نه پرده بود، نه فاصله، نه انتظار و جا.
تو آمدی به دل، نه به صدا و گوش،
نه در خطاب خواندی، که با حضورِ خموش.
تو را نگفتم و دیدم، تو را نخواندم و بودی،
نه پرسشی، نه پاسخ، فقط شهودی.
بخش ۷: دعا شدن
من آن شدم که دیگر، نگویمات «بده»،
که بینیاز شدم ز هر کلام و گله.
نه خواستم، نه گفتم، فقط تو را شدم،
درون لحظهای ناب، به عرش وا شدم.
تو گفتیام: "تو خود دُعای خامشی،
تو در سکوت خود، شبیه آتشی."
بخش ۸: پایانِ نیایش
دگر نیازی از من نماند بر زبان،
که من نبودم آنجا، فقط تویی، همان.
دعا تمام شد، درونِ بیکلام،
تو ماندهای و آرام، تو ماندهای و رام.
چه خاموشی بلندی، چه آتشی عظیم،
دعا همان که بودم، نه واژه، نه ترنّم، نه بیم.
پایان دفتر شعر: خاموشترین دعا
#بهنام محترمی دفتر شعر خاموش ترین دعا در ۸ بخش#