لکان
لکان؛ روستای عشقهای مثلثی
روستای لکان جایی بود که زندگی آرام و بیدغدغه جریان داشت؛ روستایی با دشتهای سبز و آسمانی همیشه آبی. مردم این روستا ساده و بیتکلف بودند، اما زندگیشان در چارچوبی از قوانین سنتی و روابط تکهمسری تعریف میشد.
فرانسیس، مردی با نگاه عمیق و ذهنی سرشار از اندیشههای تازه، به لکان آمد. او غریبهای بود که از شهر آمده بود، با لباسی متفاوت و سخنانی که بوی تغییر میداد. فرانسیس اعتقاد داشت که عشق تنها به دو نفر محدود نمیشود؛ او میگفت:
"قلب انسان جایی است برای بیش از یک عشق. چرا خود را به چارچوبی محدود کنیم که تاریخ به ما تحمیل کرده است؟"
آغاز ماجرا
فرانسیس در ابتدا سخنانش را با دو تن از اهالی روستا در میان گذاشت؛ کلارا، زنی جسور و آزاده، و آدریان، مردی آرام و خردمند. هر دو به نوعی از زندگیشان ناراضی بودند، گویی چیزی در وجودشان ناقص مانده بود. فرانسیس با آنها درباره عشق مثلثی صحبت کرد: عشقی که بر مبنای اشتراک و همپیمانی سه نفر شکل میگیرد.
در ابتدا، سخنان او عجیب به نظر میرسید، اما فرانسیس با استدلالهایش توانست نظر آنها را جلب کند. کلارا و آدریان پذیرفتند که این نوع عشق را تجربه کنند. رابطهای میان آن سه نفر شکل گرفت که مبتنی بر احترام، محبت و حمایت متقابل بود.
گسترش ایده
با گذشت زمان، این رابطه در میان اهالی روستا زبانزد شد. ابتدا مردم با ناباوری نگاه میکردند، اما به تدریج کنجکاوی جای قضاوت را گرفت. فرانسیس که حالا اعتماد مردم را جلب کرده بود، ایدههایش را به دیگران نیز معرفی کرد. او میگفت:
"در عشقی مثلثی، بار عاطفی و مسئولیت میان سه نفر تقسیم میشود. این تعادل، پیوند را پایدارتر میکند."
ازدواجهای سهنفره کمکم در روستا رواج یافت. هر روز افراد بیشتری به این حلقه میپیوستند و روستای لکان به الگویی برای زندگی متفاوت تبدیل میشد.
نظریهی عشق مثلثی
فرانسیس با جمعآوری تجربیات روستاییان، نظریهای جامع نوشت و آن را "نظریهی عشق مثلثی" نامید. این نظریه بیان میکرد که عشق نه تنها محدود به دو نفر نیست، بلکه میتواند در ساختاری چندنفره شکوفا شود. فرانسیس این نظریه را به جهان عرضه کرد.
واکنش جهان
نظریهی فرانسیس با واکنشهای متفاوتی روبرو شد. برخی او را به عنوان مصلحی بزرگ ستودند که محدودیتهای سنتی را به چالش کشیده بود. اما دیگران او را متهم کردند که ساختار خانواده را به خطر انداخته است.
در روستای لکان، زندگی به آرامی جریان داشت، اما روابط سهنفره همیشه بیچالش نبود. حسادت، تفاوتهای شخصیتی، و پیچیدگیهای عاطفی گاهی به اختلافها منجر میشد.
پایانبندی
سالها ۱۳۴۲بعد، فرانسیس به همراه کلارا و آدریان در میان دشتهای سبز لکان قدم میزد. روستا تغییر کرده بود، اما روح عشق همچنان در آن زنده بود. فرانسیس به یادداشتهایش نگاه کرد و لبخندی زد. او میدانست که جهان هنوز آمادگی کامل برای نظریهی او ندارد، اما بذر تغییر کاشته شده بود.