من یک درختم
من یک درختم
من یک درختم. سالهاست در دل این زمین ریشه دارم و سایهام را بر دل زمین میریزم. سالهاست که شاهد گذر زمان و انسانها بودهام. اما امروز، گویی هیچچیز برایم باقی نمانده است جز زخمهایی که از رفتار ناآگاهانه انسانها بر بدنم حک شده.
چندین نسل از من گذشتهاند و من همچنان ایستادهام، اما نه به این دلیل که مقاومتر از دیگرانم، بلکه به این دلیل که به هزاران نفر کمک کردهام تا به سایهام پناه ببرند، به برگهایم نظر کنند و شاید روزی هم به میوههای نویدبخش من نگاه کنند. اما امروز دیگر آنها به من به عنوان یک درخت زنده نمینگرند.
بعضی از آنها با تیغهایی تیز و بیرحم بر تنم حکاکی میکنند. بر تنهی پرشکوه من، نامها و یادگاریهایی نوشتهاند که به هیچچیز جز ظلم به من اشاره ندارند. این یادگاریها نه عشق، بلکه نفرت و بیاحترامی را نشان میدهند. هر روز تعداد این حکاکیها بیشتر میشود. برخی حتی در بالای شاخههای من، منقل کبابی میسازند و آتش میزنند. میسوزانند، من را به خاکستر تبدیل میکنند، گویی من فقط یک جسم بیجان هستم که هرطور میخواهند میتوانند با آن بازی کنند.
آتش که بر من زبانه میکشد، دیگر نمیتوانم هوای خنک را حس کنم. بوی گوشت سوخته را در هوا حس میکنم، بویی که با آن هیچگونه سنخیتی ندارم. هر بار که دود آتش به آسمان میرود، احساس میکنم که بخشی از وجودم سوخته و در دل آن دود گم شده است.
اما من هنوز ایستادهام. نمیدانم چرا، شاید به این خاطر که هنوز امید دارم. امید دارم که روزی کسی خواهد آمد که این زخمها را مرهم بگذارد. شاید کسی خواهد آمد که بداند درخت نه فقط برای سایهدادن، بلکه برای احترام به زندگی و طبیعت است.
من درختی هستم که هر روز بیشتر از گذشته زخمی میشوم، اما هنوز امید دارم. امید دارم که روزی انسانها یاد بگیرند که به طبیعت احترام بگذارند، که هر موجود زندهای سهمی از زندگی دارد و باید از آن محافظت شود.
تا آن روز، من همچنان ایستادهام و منتظرم.
#بهنام_محترمی#وبلاگ_پیشخوان۱۰۶۷#ب