بی بی دو عالم گریست

در یکی از روزهای گرم وپایانی سال ونزدیک شدن به بهاردر دل شهرهای ایران، جوی‌های قدیمی قنات که از دل خاک بیرون می‌زدند، هنوز یادگارهایی از گذشته بودند. جوی‌هایی که روزگاری به دست شیعیان علی بن ابی‌طالب ساخته شده و آب‌هایشان همچون رشته‌های زندگی در دل این زمین‌های خشک و خاکی جریان داشتند. این آب، نه تنها زندگی کشاورزان را سیراب می‌کرد، بلکه برخی می‌گفتند که این آب به عنوان مهریه حضرت فاطمه زهرا در دل زمین‌ها جاری شده است. زمین‌هایی که نسل‌ها بر آن‌ها زندگی می‌کردند . فقرا ودستِ‌ کاران با صدای زاری که در گوش زمان طنین‌انداز بود، در کنار آن‌ها می‌ایستادند.وبا کاشت سبزی در منافع زمینی آن سیفی جات ومحصولات خود را برای امرار معاش در کنار منافع این جوب ها می‌فروختند وفرزندان خود را بزرگ میکردند

ولی در دهه‌های گذشته، این جوی‌های پر از خاطرات، تحت سلطه قدرت‌های ناپیدای زمانه درآمدند. در دوره پهلوی پاساژ و در دوران جمهوری اسلامی ایران، در فاصله سال‌های ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۸، به یک باره مابقی زمین های قنات تصرف شدند و به جای آن، پاساژها و سایت‌های امنیتی در کنار خیابان‌هایی که زمانی بوی خاک و عرق کشاورزی می‌داد، ساخته شدند. جوی‌های قنات که روزگاری نگهبان و سیراب‌کننده دل‌های مردم بودند، حالا بی‌صاحب شده و درختان خشکیده‌ی کنارشان تنها نشانه‌ای از آنچه بوده‌اند، به جای مانده بود.

و این داستان از آنجا شروع می‌شود. جایی که دست‌فروشان مستضعفی که بر زمین‌های تصرف‌شده اجدادشان ایستاده بودند، هر روز به امید روزی، در کنار جوی‌های بی‌آب نشسته وبا دست فروشی در حال امرار معاش بودند. انگار هیچ‌چیز نمی‌توانست آنها را از ادامه راهی که نسل‌ها در آن قدم گذاشته بودند، باز دارد. اما وقتی نزدیک عید میشود، دستگاه امنیتی ایران که همیشه در سایه‌ای نامرئی اما قدرت‌مند حضور داشت، وارد صحنه میشود. به مانند یک طوفان بی‌رحم، گروهان‌های نیروهای انتظامی به همراه پلیس‌های مخفی که سرهایشان کچل بوده وحالا با کاشت موهای مصنوعی وکاپشین های پف کرده شمعی فرزندان شیعه که برای کسب روزی حلال دست فروشی می‌کنند را متفرق می‌کنند واز کسب روزی منع می‌نمایند تا بتوانند نزدیک عید درآمدهای بیشتری داشته باشند و با غصب املاک شیعیان آنها را تحت فشار قرار دهند

آن‌ها به همان دست‌فروش‌های مستضعفی که تنها روزگار خود را در کنار این جوی‌های بی‌رحم می‌گذراندند، حمله می‌کنند. هر کجا که این دست‌فروشان با سبدهای پر از زندگی‌شان ایستاده هستند، ناگهان این نیروها با سر و صدای بلند وارد می‌شوند و درخت‌های سرکشی که روزگاری کنار جوی‌ها بودند، این بار در برابر انسان‌ها مستضعف سر فرود می آورند . دست‌فروش‌ها به سرعت فرار می‌کنند، سبدهایشان از دستشان می‌افتاد و زمین‌های کشاورزی که از گذشته‌ها حکایت می‌کردند، در یک لحظه به تماشاچیان بی‌صدا تبدیل می‌شوند

قدرت‌های عظیمی که در سکوت تاریخ تغییر یافته بودند، اکنون با تکیه بر نهادهایی که جز دروغ و فساد چیزی در دل نداشتند، این سرزمین را تصرف کرده و بی‌رحمانه از تاریخش می‌بردند. آن‌ها حتی اجازه نمی‌دادند که مردم به یادآورند کجا ایستاده‌اند، و چه چیزهایی را از دست داده‌اند.

و در کنار این شلوغی و درد، دست‌فروش‌ها که همچنان در جوی‌های آب زندگی می‌کردند، تنها با یک امید به آینده نگاه می‌کردند: شاید روزی دوباره همان جوی‌های مهریه حضرت زهرا جاری شود و زندگی‌شان باز هم با آب‌های پاک گذشته پر شود. ولی آیا در این دنیا، این امید همیشه جواب خواهد داد؟

در میان آسمان‌های خاکی و ستارگان تاریک، جایی که زمان و مکان از هم گسسته شده‌اند، بی‌بی دو عالم حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) ایستاده بود. چشمانش، دریاهای بی‌پایانی از غم و اندوه بودند که به زمین می‌نگریستند. این‌جا، دنیای خاکی از قشر مستضعف جامعه عبور می‌کردند، کسانی که صبح را با امید و شب را با درد می‌دیدند. از خانه‌های کوچکشان که به اندازه یک نفس از فقیرانه‌ترین قلب‌ها بودند، بیرون می‌آمدند تا لقمه‌ای نان برای روزی خود و خانواده‌شان به دست آورند.

اما در این بین، دیوارهای سرد و بی‌رحم نیروهای امنیتی، همچون سایه‌های سیاه بر سر آنها افتاده بود. دیوارهایی که نه تنها در مقابل اجسادشان ایستاده بودند، بلکه در دل‌هایشان شکاف می‌انداختند، امیدها را در شلوغی خیابان‌ها می‌کشتند و لب‌هایشان را به خنده‌های تلخ مجبور می‌کردند. در این لحظات، بی بی دوعالم در سکوتی مرگبار نظاره گر بود، اشک‌هایش همچون بارانی بی‌وقفه بر گونه‌هایش می‌چکید. هر قطره از این اشک‌ها، یک فریاد خاموش بود، یک فریاد برای این که چرا شیعیانش در تنگنای روزگار گرفتار شده‌اند، چرا آنها باید در پی لقمه‌ای نان به ذلت بیفتند.

اشک‌های حضرت فاطمه به زمین می‌افتادند، و هر قطره همچون الماس‌هایی آتشین از ظلمت به نور تبدیل می‌شد. بی‌بی دو عالم نمی‌توانست دیگر ظلم را ببیند، این ظلمی که بر مردمانی که تنها جرمشان فقیر بودن است، وارد می‌شود. در حالی که نیروهای امنیتی به خود می‌بالیدند و چهره‌های بی‌رحمشان از پشت دیوارهای آهنین بیرون می‌زد، حضرت فاطمه بی‌صدا در دل زمین گریست، برای هر لب خشکیده، هر دل شکسته، و هر دلی که در دل روزگار به ستوه آمده بود.

#نوشته بهنام محترمی#بر اساس واقعیتی که دیده شده در منطقه هشت تهران پاساژ امیر وتیراژه وپاساژهایی که در شهرهایی که قنات دارند وحریم قنات طبق قانون مشخص شده است واسناد مالکیت آن‌ها در دست شیعیان علی ابن ابیطالب هست ولی با خشک کردن قنات از حریم وسطح وزیر سطح قنات که سند رسمی دارند بهره برداری می‌نمایند در صورتی که قانونی وشرعی نمی‌توانند مستضعفی که برای کسب روزی به دست فروشی روی آوردند را از اموال علی بن ابیطالب وفاطمه زهرا ومنافع آن منع نمایند#